اون روزا یادش بخیر .
بیشتر از ده سال از اون وقتا گذشته ولی انگار همین دیروز بود.
بچه های پاک و زلال
میشد صفا وپاکی رو تو چهره هاشون دید.
بر وبچه های بسیجی هیئت محبان زهرا رو میگم . همونایی که شبای چهار شنبه جمع میشدیم وزیارت عاشورا می خوندیم.
و اما اون شب
اون شب مجلس خونهء مادر یک شهید بود .
اول مجلس دیدیم گردانندگان مجلس یک حال دیگه ای دارن حموم رفتن ولباسای دیگه ای تن کردن وخلاصه یه جورای دیگه ای شدن.
مجلس شروع شد .شاید تو عمرم چنین مجلسی ندیده باشم.
وسطای مجلس دیدیم یه نفر میکروفنو دست گرفته وخیلی سوزناک داره با امام زمان درد ودل میکنه.
هی گریه میکنه و اشک میریزه.
اشتباه نمی کردم او حجه الاسلام والمسلمین اختری امام جمعهء سمنان بود.
ایشون گفتن که مادر شهید حضرت ولی عصر رو تو خواب دیدن که بهشون فرمودند امشب که زیارت عاشورا تو خونتون برگزار میشه منم میام.
خلاصه اون شب هر کس گوشه ای با آقاش خلوت کرده بود.
شاید اون شب یک نقطهء عطفی شد تو زندگی ما که اونجا بودیم نمیدونم.
البته بعضیا توفیق دارن آقا رو هم تو مجالس میبینن .
من که چنین توفیقاتی ندارم.
خداوند شناخت حق اهل بیت رو به همهء ما عنایت کنه.